سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اولین شب

بهانه زندگی من، :

نمی دانم از کدامین یک از مهربانی هایت شروع کرده  و پر به کدامین نقطه از دریای بی کران قلبم  باز کرده و کدام یک از خوبی هایت را به تصویر بکشم . ساعتها در این اندیشه سکوت می کنم تا که شاید تنهای تنها یکی از فظیلت های تو را مهمتر از بقیه دانسته و امشب به وصف آن بپردازم اما خویش را عاجز از این قدرت می یابم آخر نمی دانی که چقدر تو مهربانی وپاک که من ناتوان از شمردن خوبی ها و محبت های تو می شوم .

ناچار چشمهایم را می بندم و به آخرین تصویر از تو می اندیشم که به هنگام بدرود از سیمای مهربان تو آن را دزدیده ام . گویی که قلبم در یم آن قصد ایستادن  می کند انگار تمام غصه های من مرا ترک کرده وهیچ غمی به دل خود نمی یابم در  آن لحظه هست که آرزو می کنم ای کاش برای همیشه چشمهایم بسته بماند تا مبادا این تصویر زیبا از مقابل دیدگانم محو شود .

هر آن گاه که تنها می شوم به یاد آن روزی می افتم که برای نحستین بار گرمی دستانت را حس کردم با خود فکر می کردم قلب پاره پاره ام با گرفتن دسهای تو التیام می بیند اما نگو که ویرانه قلبم را طوفانی به پا کردی که آرامش ان جز به  همان دستان تو نیست  نمی دانی ، ، ،  تنها که می شوم دلم به گونه ای هوای تو را می کند که هیچ پدیده ای جز صدای الهام بخش تو ان را دوایی ندارد . شده ام همچون کودکی گرسنه که تا گرسنه می شود هوای مادرش را می کند نمی دانم چرا اما چنام به چشمهای تو عادت کرده ام که مرگ تنها پدیده ای خواهد بود که  آهنگ جدایی بین ما خواهد نواخت . عشق تو چنام بر رگ وخونم جاری گشته که  گویی لحظه به لحظه نفس هایم به دستان توست چگونه می توانم فراموشت کنم تو را که هر تک تک تپش های قلبم به خاطر توست چگونه می توانم تو را از یاد برده باشم زمانی که ذهن خاموش من لبریز از مهر بی الیش توست .

مهربانم :  ای که چشمهایم به فدای جرعه ای نگاهت هر وقت که تنها می شوم و دلم می گیرد آن هنگام هست که تازه یادم می آید  که چقدر تشنه دیدار تو هستم . تو را سوگند به آن واژه ای  که می پرستی مرا از عطش نگاه های مهربانت هلاک نکن . تنهایم  بگذار تا که از فرط تشنگی و عطش چشمهای تو بمیرم آخر نمیدانی چقدر دوست دارم  که در تشنگی نگاه های تو جان داده  و از شدت عشق تو هلاک شوم ، تنهام بگذار تا که از تنهایی تو دیوانه شده و قلبم را توان تحمل دوری ات نبینم . آری دوست دارم از عشق تو مردن را با ایتنکه خوب می دانم در اعماق انبوهی از خاک ها هم دلتنگ تو خواهم شد .

 

 

عزیز دلم هر وقت دلت تنگ شد و خواستی از دلتنگی های من با خبر بشی بیا همین جا قرارمون هر موقع که دلت گرفت همین جا کنار دلتنگی های من ، هر وقت که دلم خوای تو کرد  بهت قول می دم بیام و واست قصه شبهای خودمو تعریف کنم بلکه تونسته باشم قلبم  و آروم کنم ..